به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست که غزالی به نوای نی محزون بچرانی.
نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق
بیداد رفت لاله بر باد رفته را یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت شادکامم دگر از الفت ناکامیها
باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب
خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر از خواب برآرم که نبینند به خوابت